Wednesday, July 11, 2007
Sunday, July 8, 2007
شعری از حمید مصدق
اي قامت بلند مقدس،
تنديس جاودان،
اي مرمر سپيد؛
اي پاكي مجرد پنهان،
در انجماد سنگ؛
من عابدانه در دل محراب سرد شب،
بدرود با خداي كهن گفتم .
هرگز كسي نگفته سپاس تو،
اين گونه صادقانه كه من گفتم .
ديگر مرا،
با اين عذاب دوزخيت
- مگذار
مهر سكوت را،
زين سنگواره لب سرد ساكتت
- بردار
از اين نگاه سرد،
با چشمهاي سنگي تو.
دلگير مي شوم .
اي آفريده من،
آري، تو جاودانه جواني،
من پير مي شوم .
در اين شبان تيره و تار اينك،
اي مرمر بلند سپيد،
تنديس دستپرور من،
پرداختم تو را .
با اين شگرف تيشه انديشه،
در طول ساليان ،
- كه چه بر من رفت -
با واژه هاي ناب
در معبد خيالي خود ساختم تو را
Saturday, July 7, 2007
Subscribe to:
Posts (Atom)