اي قامت بلند مقدس،
تنديس جاودان،
اي مرمر سپيد؛
اي پاكي مجرد پنهان،
در انجماد سنگ؛
من عابدانه در دل محراب سرد شب،
بدرود با خداي كهن گفتم .
هرگز كسي نگفته سپاس تو،
اين گونه صادقانه كه من گفتم .
ديگر مرا،
با اين عذاب دوزخيت
- مگذار
مهر سكوت را،
زين سنگواره لب سرد ساكتت
- بردار
از اين نگاه سرد،
با چشمهاي سنگي تو.
دلگير مي شوم .
اي آفريده من،
آري، تو جاودانه جواني،
من پير مي شوم .
در اين شبان تيره و تار اينك،
اي مرمر بلند سپيد،
تنديس دستپرور من،
پرداختم تو را .
با اين شگرف تيشه انديشه،
در طول ساليان ،
- كه چه بر من رفت -
با واژه هاي ناب
در معبد خيالي خود ساختم تو را
No comments:
Post a Comment